بیست و سه روز تعطیلات؛امروز به پایان رسید و دفتر تمام آن بیخیالی ها هم بسته شد... :(
اگر با این حس و حالِ الآن؛طبق معمول ذهنم را آزاد میکردم تا هر "چرند و پرند"ی را که تشعشع میکند بنگارم؛احتمالا با یک پست فاز سنگینِ غم زده مواجه می شدید که در اولین برخورد؛خیال برتان می داشت که :"ای بابا؛باز این یارو عاشق شده!"
ولی خب؛الحمد لله که هنوز،"افسار خیال" را به دست دارم و نمیگذارم "تقّی که به توقّی خورد" تریپ خفن و افسرده مانند بر دارد!
والا مدرسه هم که چیز بدی نیست؛نه "لولو خورخوره" دارد و نه "دیو یه سر و دو گوش"!
در هر صورت؛به قول حضرت حافظ :"چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما"...
چه بخواهیم و چه نخواهیم؛تمام آن خوشی ها فعلا تمام شده به حساب می آیند...!
هه! :)
جوری میگویم "خوشی" که کسی نداند،فکر میکند تمام تعطیلات را در سواحل نیلگون قناری درازکِش گذرانده و آب پرتقال با نِی نوش می کرده ام...!
اینچجور مواقع؛سهراب است که میگوید:
"چه کسی میداند؟؟؟
که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟
چه کسی می داند
که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟"
+در تمام سیزده روزی که از نوروز گذشت؛هر روز تصمیم می گرفتم که کوتاه نوشته ی مفصلی در وصف اصفهان بنویسم!
راستش؛امسال از معدود سال هایی بود که به جای پیمودن کیلومترها و سر در آوردن از جنگل های سبز و ملال آور(:دی) شمال؛اصفهان ماندیم و آن را گشتیم!
حقیقتش را بخواهید؛آنقدر اصفهان برایم جذاب بود که با وجود گم کردن "افسار خیال" و گریختن وی به جنگل های سبز لاویج و دالاخان؛باز هم از گذراندن اوقات در شهر خود؛پشیمان نیستم!
آخَر؛مگر بهتر از خوردن بستنی برجی های تریا عسل،حین قدم زدن بر روی سی و سه پل هم هست؟!
یا حلقه زدن دور آخرین نسل از پیرمردهای قدیمی پل خواجو که برایت "دلم میخواد به اصفهان برگردم..." میخوانند...
+اگر گذرتان به اصفهان خورد؛شب های پل خواجو را به هیچ وجه از دست ندهید...خصوصا پنج شنبه ها و جمعه ها...!
+عنوان:نحس تر از سیزده؛خود شنبه ست...که هر هفته هم تکرار میشه!